روش صحیح تدریس!!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چشمهایش

کافیه یک روز غروب عزم خیابون رفتنت رو جزم کنی و پاشنه ی کفش همتت رو بالا بکشی و بعد همینجوری که داری قدم میزنی سر انگشتی یه دو دوتا 4 تا کنی وببینی چند تا دختر بینی عمل کرده یا ابرو تاتو شده با گونه های بیرون زده از بغلت رد میشن(آقایون در حد یه نگاه لطفا"!من خودم کلی گناه دارم دیگه پس فردای قیامت نمیتونم گناه شمام گردن بگیرمها!!)...مخصوصا" اگه یه جای اعیان نشین هم باشه حتما" تعدادشون بیشتر از 80 درصده!این روزها کمتر کسی پیدا میشه که یه عمل جراحی صورت نداشته باشه...حالا باز هم خیلی جای شکرش باقیه که حجاب اسلامی تا حدودی مانع رواج عمل های دیگه میشه وگرنه حتما" این عمل ها صد برابر میشد وشاید جای این همه عمل بینی کار به جراحی زاویه ی گوش با سر وشعاع ناف و تعداد نگین های روش و گذاشتن خال روی کتف و...هم میکشید!

من آدم متحجر یا سنتیی نیستم و مثل همه ی آدم های دیگه در ذاتم فطرت زیبایی طلبی وجود داره و اصلا" هم با کسی موافق نیستم که پا میشه با لباسهای پاره یا کثیف و موی ژولیده میره خیابون تا نشون بده چقدر آدم راحت و معنا گراییه... اون آدم هم از اون ور بوم افتاده...ولی چیزی که واقعا" هیچوقت نتونستم درک کنم اینه که چجوری کسی که به خاطر 2 میلیمتر بالا اومدن گونه خودش رو دست یه جراح میسپره!چقدر یه ظاهر اغواگر و فریبنده میتونه یه عمر خوشبختی فرد رو تامین کنه؟! 

 

                                  

 

حالا بعضی ها ممکنه عمل بینی به خاطر مشکل تنفسی داشته باشن یا انحراف و پولیپ و اینها...ولی اکثرا" هیچ مشکل جدی ندارند و جنبه ی زیبایی مساله براشون در راسه!

قسمت تاسف بارش هم اینجاست که اکثرا" هیچوقت هم از قیافشون کاملا" راضی نمیشن و معمولا" هر روز یک مشکل جدیدی در خودشون پیدا میکنند...بعضی از ما فکر میکنیم اگه زندگی و روابط اجتماعی موفقی نداریم مشکل ما از ظاهرمونه و اگه ظاهر جذابی داشته باشیم شاید قسمت بزرگی از مشکل حل میشد در حالی که در یک ارتباط شاید فقط 20 درصدش ظاهر فرده...حتی من شنیدم بعضی دوستانم میگن معتقدند با یه ظاهر بهتر اعتماد به نفس بالا میره...در حالی که به عقیده ی من اعتماد به نفس هر آدمی جزئی از هویت درونیشه و هویت و شخصیت هر فرد هم با ظاهرش تغییر نمیکنه!وقتی شما ظاهرتون رو عوض میکنین از خود درونیتون فرار میکنین و ممکنه درجه ی خودشیفتگیتون بره بالا و حتی ممکنه دنبال یه ظاهر جدید باشین تا بتونین شخصیت اصلیتون رو پشت اون پنهان کنین...در حالی که این کاملا" غلطه و حتی اگه برای یک مدتی کمک کننده باشه هم اونقدر ضعیفه که با کوچکترین تلنگری که بهتون بخوره به هم میریزه...فقط کافیه که یکی دو نفر حتی شاید به قصد حسادت یا غرض ورزی بگن که عمل بینیتون خوب نبود و یا ژل گونه تون جای خوبی نیست...و همه چیز از نو شروع میشه!دوباره یه وسواس فکری جدید پیدا میکنین و این قضیه تا یک مدت زیادی ممکنه تکرار بشه...

تعریف هر کسی از زیبایی متفاوته...شاید اون چیزی که ما زشت تصور میکنیم در جای دیگه زیبا باشه...این یه حقیقتیه که اکثرا" هر کسی به چیزی که خودش نداره و در زندگی کمبودش رو احساس کرده جلب میشه!و این حرف من نیست یه قانون طبیعته!...و این شما هستید که باید بتونین مستقل از عقاید دیگران زندگی کنین چون بعد باید مثل بیدی بشید که با هر نسیمی به یه سمت میره...به جای این کارها برای اینکه اعتماد به نفستون بره بالا نکات مثبتتون رو پیداکنین و سعی کنین اونها رو در ذهنتون تکرار کنید تا جایی که وقتی تشریف میبرین جلوی آینه فقط اونها رو ببینین...هر کسی نکات منفی در زندگیش داره که نقصش محسوب میشه برای اثبات انسان بودنشه و اون رو از خدا متمایز میکنه!...پس قشنگترش اینه که قبل از اینکه دیر بشه و دست به این جور کارها بزنید به قشنگی های خودتون فکر کنین و بعد یه مدتی میبینین که دیگه اونی که همیشه تو آینه میدیدید نیستین و شاید برای اینکه بتونین در اوج توجه قرار بگیرین نیاز به این همه تغییر نداشته باشین...

خب حرف به درازا کشید...شرح مصیبت اصلیی که من رو به گفتن این حرفها کشونده اینه که...چند روز پیش که بیمارستان رفتم یه دختر 15ساله ی خیلی با نمک و معصوم بستری شده بود که به خاطر استفاده از لنز تماسی چشمش دچارعفونت شده بود و التهاب قرنیه و خونریزی شدید...و یه خانوم خیلی جوون که بهش میخورد 32-33سالش باشه هم کنارش بود با یه بوت تا کجا!و بارونی چرم و ظاهر آنچنانی...!...گفتم شما چه نسبتی باهاش دارین؟!گفت من مادرشم!بهم گفتن باید پیوند قرنیه بشه...

یه بچه ی 15 ساله چه نیازی به استفاده از لنز داره؟!این طبیعیه که برای یه عروسی یا مهمونی خاص استفاده بشه...ولی این که یه بچه ی به این کوچیکی به خاطر استفاده ی روزانه بخواد بیناییش رو از دست بده خیلی دردناکه و این قسمت اعظمش به خانواده بر میگرده که اجازه ی این کارو بهش ندن...حتی اگه بخواهیم خیلی اروپایی هم به قضیه نگاه کنیم تا 18 سالگی مسئولیت رو دوش خانواده ست و این برمیگرده به فرهنگ اون خانواده که چی براشون ملاک اصلی باشه و بچه رو به اون سمت سوق بدهند...علم یا زیبایی یا ثروت یا هر چیز دیگه اثر مستقیمش روی بچه هاست...میخوام بگم اینکه الان شما یه خانمی رو ببینین که به خاطر مشکل روحیش 10 تا عمل زیبایی داشته مطمئن باشین این قضیه فقط مشکل اون خانوم نیست روی بچه و نوه و نتیجه و ندیده و...ی اون خانوم هم اثرات منفی خودش رو میذاره و اگه زودتر با این مشکل برخورد نشه به صورت گسترده ای در آینده ی مردم هم اثر میذاره...فکر نمیکنم کسی با خوندن این مطلب اونقدر تاثیر جدی بگیره که پاشه مثلا" بره عمل جراحی پس فرداش رو کنسل کنه!...من وظیفه ی خودم میدونستم که بیام و جامعه رو نجات بدم!!یه حرکتی جهت اصلاح معضلات اجتماعی انجام داده باشم!!ممکنه شما جور دیگه ای فکر کنین یا برداشت دیگه ای از این جراح ها داشته باشین ولی این عقیده ی من بود و شما هم میتونین از عقایدتون دفاع کنین...و دلیل هم نمیشه من که اینها رو نوشتم الان سمبل یه انسان کامل باشم!البته خدا رو چه دیدی شاید پس فردا که پزشکی نگرفت یه دفتر مشاوره زدم!!بالاش هم مینویسم با مشکل روانی وارد نشوید!در ضمن شارژ ایرانسل هم رسید!!!پس فعلا" اجرم با خدا تا بعد!

 

پی نوشت:من در حال حاضر دوستای خوبی در دنیای مجازی پیدا کردم که یکی از مهمترین علتهاییه که من رو به نوشتن و این زندگی مجازی تشویق میکنه...دوتا از بهترینشون چپ دست و راست دست عزیز هستن که واقعا" بچه های گلی هستند و قضیه ی آشنایی ما به همون ماههای اول وبلاگ نویسی من بر میگرده...و اینکه من یه بار در طول عمرم مشاوره ی کنکور به یه نفر دادم و اون هم کسی جز چپ دست جان نبود!بعد هم داروسازی قبول شد که همش به خاطر مشاوره ی خوب من بود و اصلا" هم ربطی به تلاش خودش نداشت!!!و با اینکه هر دو خوب مینویسن هنوز خوب جا نیفتادند و من بیشتر از همه کشفشون کردم!و چون الان ما تازه متوجه شدیم چقدر با هم دوستیم خواستم رسما" این قضیه رو مکتوبش کنم که بعد زیرش نزنن!!!(یه توصیه اینکه دوستانی که تشریف میبرین وبلاگشون و نظر میدین تا 599 تا جا داره ولی دیگه مواظب باشین بیشتر نشه!چپ دست جان از 600تا نظر خوشش نمیاد!گفته باشم!!!)

 

 

 

احیای قلبی در حد بندس لیگا!

 

یکی از سریال هایی که من برای یک دوره ای از زندگیم بهش وابسته شده بودم سریال پرستاران بود که تقریبا" اکثر قسمتهاشُ دنبال میکردم و خوبیش این بود که چون فیلم بیشتر روی حوادث جانبی تمرکز کرده بود و اگه چند جلسه هم نمیدیدی و حتی با توجه به سا*نسورهای داغونی که داشت باز هم  سریال برای بیننده غریب نبود...تا اونجایی که من به خاطر میارم فیلم از یه سری پرسنل کوشای اورژانس  یک بیمارستان شلوغ استرالیا بود که چنان متبحر و سینه سوخته بودند که میتونستن مسیح وار یک مردهُ از زیر دست و پای ازرائیل بیرون بکشند!یا مثلا"یه مریض میاوردند که تریلی روش چند دور در جا زده بود و فقط از اون بنده خدا یه قلب مونده بود و یه ساعت بعد میدیدی طرف شده یکی مثل بردپیت و داره از در اورژانس میره بیرون!دیگه فکر نکنم نیاز به توضیحات کامل من باشه(!) و چون یه چهار پنج سالی پیوسته پخش شد فکر کنم اکثرا" یادتونه...! 

چند وقت پیش بیمارستان رفته بودیم یه اینترنی برای آموزش ما گماشته بودند ایشون ضمن اینکه هر دقیقه چند بار یاد آوری میکرد تا صبح نخوابیده...یکم از سر مطلب میزد ویکم از تهش که شاید زودتر کارش تموم شه و بپیچونه و بره...همینجوری داشت مطالب گهر بار میگفت که صدای یکی از همراهای مریض اومد که تو سر و کله ی خودش میزد!ما یه گوشه پناه گرفتیم که الان پرسنل دلسوز میخوان برای نجات جان مریض حمله کنند و ما خدای نکرده تو دست و پاشون نباشیم...!

اینترنمون رفت آمبوبگ(ماسک بگ)رو برای احیای قلبی(CPR) بیاره ...و ما همچنان منتظر حمله بودیم!3-4 دقیقه بعد اینترن و مریض به هم رسیدن و اینترن شروع به ماساژ قلبی کرد و یکی از پرستارها هم اومد اکسیژن بده که البته کپسول اکسیژنی در کار نبود با همون آمبوبگ سرو ته رو هم آوردند...

یه ربع این اینترن بیچاره داشت تنهایی بالا پایین میپرید که تازه یکی با قر و قمیش دستگاه ecgرو آورد!تازه دیدیم به همراه مریض میگه اگه میخوای اینجا بمونی من میرما!! و همچنان ما منتظر حمله بودیم!

خلاصه بعد چند لحظه دیدیم رزیدنتمون در حال قدم زدن به نزدیک اتاق رسید!از همون دم در میگه: یه ربع شد دکتر؟!!بسه دیگه این دستگاه شوکُ بیارین!همین موقع دیدیم یک عدد نگهبان اومد که فکر کنم احتمالا" وقتی برق میرفت ازش به عنوان شوک استفاده میکردن...از اون سیبیل کلفتها که با صداش ریتم قلب آدم بندری میرقصید!!خلاصه یکم داد و بیداد کرد سر همراهای مریض و رفت بیرون...چند باری هم نوار قلب مریض رو گرفتند( اینکه یهو وسط کار کاغذ دستگاه تموم شد هیچی!)...

دستگاه شوک اومد...حالا رزیدنت اومده میگه به دستگاه ژل بزنین!یه ساعت تو کمدها میگردن دنبال ژل!!بعد برگشته به یکی دیگه میگه برو واسم چراغ قوه بیار!(بازم خدا رو شکر چراغ قوه داشتند ما فکر کردیم الان میرن سنگ چخماق برای تولید نور میارند!!)بعدم که با همت جمعی دوستان به مریض شوک دادند رزیدنت برگشته به پرستار میگه چرا نواری که دستگاه ECGنشون میده با نواری که دستگاه شوک نشون میده یکی نیست؟!!

سرپرستار که بعد نیم ساعت تازه اومده میگه فکر کنم دستگاه ECGخرابه!!!رزیدنت میگه:پس تموم شده!اینترن مردمک چشمشُ چک میکنه جهت ثبت در پرونده!سرپرستار میگه:خب دیگه!همگی خسته نباشید!!رزیدنته به ما میگه:بچه ها!شما یاد نگیرینها!این قسمتش برای آمورش نبود!!!   

 

 

 

 

 

 

اما اینکه چرا از اون سریال گفتم ...من همیشه فکر میکردم این اورژانس چقدر شغل پر استرسیه!و عشقم این بود که یه روز میشه که میرم و یه مریضی  رو از مرگ حتمی نجات میدم!بعد هم احتمالا" باید برم ببینم نیاز به کمک داره!هر روز پیاده روی روزانه اش رو انجام میده؟!!غذا خوب میخوره؟!!حتما میرم و میبینم چی باعث مشکلش شده!شاید هم برم و بسپرمش به کمیته ی امدادی چیزی!!...مثل اون فیلمه!از اون دکترای سینه سوخته!!...ولی خب!از این خبرها هم نیست!!فوقِ فوقش بتونم یه مریض سرما خورده رو نجات بدم!تازه اون هم با این ورژن جدید سرما خوردگی ها بعیده!هیچی دیگه!الکی یه عمر خوش بودیم!

در کل چیزی که تو این بیمارستانهای دولتی ارزشی نداره جون آدمیزاده!ما فقط خوب حرف میزنیم و ادای کشورهای متمدن رو در میاریم ولی باور کنین مردمی هم داریم که حتی از سیل زده های بورکینافاسو هم بدبختترن...بدبختی که شاخ و دم نداره!خدمات پزشکی از پایه ای ترین نیازهاست و ما اینهمه در اون عقبیم...همه ی مردم که برای رفتن به بیمارستانهای خصوصی پول کافی ندارن...بعد بازم میگن اوباما با اون طرح خدمات بهداشتیش آدم بدیه و نوبل حقش نبود!!

نشستم مثلا" با خواهرم درد دل کنم میگم:خیلی دلم سوخت!نمیدونی بیچاره همراهاش چیکار میکردن!میگه: دلت واسه خودت بسوزه!پس فردا که 5 دقیقه مونده به تحویل کیشیک یکی از مریضات A-rest شد میفهمی بیچاره کیه!!!

 

پی نوشت اول:لازمه که از دوست گلم!باربی وبلاگستان پزشکی!(عکسش اون گوشه ی وبلاگش هست دیگه!) الگویی از اکتیویشن در وبلاگها!دانشجوی خوش ذوق و با قریحه که اتفاقا" در شعر و ادبیات هم یه دستی داره و یه وبلاگ دیگه ای هم از این نوع مطالب داره! یک دانشجوی پزشکیِ عزیز که درباره ی اینجا در وبلاگش توضیحاتی پربار استخراج کرده و نوشته تشکر کنم... بعد هم یه چیزی بگم!این جمله ی فیلسوفانه ای که زیر عنوان وبلاگ نوشته قبلا" هم بوده ها!!فقط چون قالب قبلی یه فرم دیگه بود دیده نمیشد!

 

پی نوشت 2:راستی امیدوارم روز عید هم واستون خیلی خیلی مبارک بوده باشه!(احساسم میگه کاشف زبان فارسی رفت رو ویبره!!)