از کرامات ما!

دوست صمیمی دوران دبیرستان مادرم اسمش سوسن بود مادرم خیلی خاطرات جالبی ازش داره ولی این خاطره اش رو از بس تعریف کردیم بینمون ضرب المثل شده!...سوسن دختر زرنگی نبود و با زور درسهاش رو پاس میکرد یه روز معلم جوونشون دعواش کرد که اگه به همین منوال ادامه بدی حتما" میافتی و من بهت نمره نمیدم و اینها...مادرم و سوسن که داشتند از مدرسه بر میگشتند در راه برادر سوسن رو میبینند و سوسن هم ناراحت بود به برادرش که از اون تریپ های گردن کلفت و لات بود میگه تو چجور برادری هستی؟!برو به این معلم ما یه چیزی بگو که دیگه منو اذیت نکنه...برادره هم میگه باشه الان میرم سوسکش میکنم...میره و یه ربع بعد برمیگرده ازش میپرسند چی شد اونم میگه هیچی دیگه اذیتت نمیکنه یه متلکی بهش انداختم که حساب کار اومد دستش!سوسن هم نگران که خب چی گفتی و ناراحت نشه بیشتر اذیت کنه و اینها...اونم میگه رفتم بغل در مدرسه تون وایستادم داشت میاومد بیرون بهش گفتم سلام!!!!

امروز داشتم برای مامانم تعریف میکردم تو تاکسی نشسته بودم یه مرد گنده با دوستش بغلم نشسته بود همچین خودش رو پهن کرده بود وسط ماشین که من رسما" بیرون از پنجره  بودم دستش هم به کمرش زده بود که دقیقا" توی دل و روده ی من بود!بعد سر ظهر هم بود و آفتاب داغ...بوی دل انگیزی هم از همون طرفها میاومد!...من اول یکم نگاهش کردم که خجالت بکشه بعد دیدم اصلا" تو این دنیا نیست محو صحبت با دوستش بعد دیگه کیفم رو که روی پام بود بلند کردم و محکم کوبیدم دوباره رو پام... یه جوری زدم که به دست اون هم بخوره و بعد بلند بهش گفتم ببخشید!...مامانم گفت خب...همین؟!...گفتم آره دیگه پس چی؟!با همون ببخشید من یارو کل شخصیتش نابود شد و خودش رو جمع کرد!!میگه آها!گفتم شاید سلام هم کردی بهش!!!

نظرات 17 + ارسال نظر
حمید یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:02 ب.ظ http://dr_ahmadi.mihanblog.com

اول شدم
سلام...بابا انقدر خشونت به خرج نده داشتی مسکشتی طرفو

دکتر اشتباهی یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:08 ب.ظ

اه اول نشدم کلی دچار حس سرخوردگی و سرشکستگی و عقده ی حقارت و اینا شدم!!
خوشمان آمد از خشونتتان!!احسنت!!! درود!! تبریک

ربولی حسن کور دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:05 ق.ظ http://www.rezasr2.blogsky.com

سلام
ایول عجب متلکی گفته!!

فارا دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 ق.ظ

منم ازین کرامات زیاد داشتم :دی
جالب بود فینگیلی جونم.

مداد گلی دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ق.ظ http://medad-goli.blogfa.com

اصلا ما همین کارا رو می کنیم که نسل هر چی مرده منقرض شده دیگه بخدا!!!

مریم دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ب.ظ http://maryam70.blogfa.com

از دست این مردا

لژیونلا دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:00 ب.ظ

فکر کنم آقاهه الان نیست. یعنی از خجالت آب شده رفته زمین..

دکتر نوید دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:17 ب.ظ http://yaghesh.persianblog.ir

عجب.....!!
ولی خانم دکتر..
تجربه می گه باید حق همچو آدم هایی رو کف دستشون گذاشت....
به احتمالا 100 درصد اون مرده خودش اونجوری نشسته بوده... و داشته خودش را مشغول نشون می داده...
باید حتما تذکر می دادین....
من خودم پسرم... می دونم قضیه کلا چیه..

یک دانشجوی پزشکی دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:20 ب.ظ http://manopezeshki.persianblog.ir/

پات درد نگرفت؟یک مطلبی بگم نخند ولی من فکر کردم می خوای بگی کیفم رو بلند کردمو محکم کوبیدم تو صورت...

خانم آبی سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ق.ظ http://www.mrsblue.blogsky.com

والا منم همیشه توی کف این مردام که یه طوری روی صندلی تاکسی می شینن که عمرا روی مبل راحتی خونشون هم نمی شینن!
داداش سوسن هم خیلی کارش درس بودها!!!

گل رز سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:42 ق.ظ http://golerosam.persianblog.ir

سلام هه هه چه متلکه باحالی گفته طرف دیگه دور و بر دختره هم نمی گرده.خیلی جالب بود.کلی خندیدم مرسی.خوشحال می شم نظرت و راجع به عشق بدونم تو وبلاگم.التماس دعا.

مریم! سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:36 ق.ظ



کلا این مردا بلد نیستن تو تاکسی بشینن.توجه کردی همشون این قدر گشاد میشینن انگار خونه ی خالست

ولی اون داداش سوسن عجب دل و جرئتی داشته هاااااااا

سارای سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ب.ظ http://zeddehaal.persianblog.ir/

خداییییش این تهه تهه خشونتت بود!!!

ایول

میثاق (دانشگاهع در ویترین خاطرات) چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:19 ب.ظ

فینگیلی عزیز... سـلام. طاعات و عباداتتون قبـــول. کاش می شد دعوتتون می کــردم افطاری خونه ی مــا!


بعضی آدما این جــورین. عمداً خودشونو تو تاکسی به خواب میزنن تا سر هر پیچ وزنــشون رو ندازن روی ناموس مردم.

نیما چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:20 ب.ظ

سلام
با مسابقه مثالهای فیلی2 آپم. زود بیا

وکیل نیمه دیوانه پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:29 ب.ظ http://www.foroughinameh.blogfa.com

هاهاها جالب بود :دی
سلااااام :پی

فا جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:47 ب.ظ http://fawrites.blogspot.com

عجب خشونتی....

من همین ببخشید رو هم اینقدر بالا پایین می کنم تا بگم تا بلاخره وقتش میگذره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد