میخوام برم کووووووووووه!

پدرم کوچیکترین بچه ی خانوادشون بود...چندتا خواهر داشت که من عاشق یکی شونم...بقیه هم دوست دارمها ولی این عمه ام آینده ی آرمانی منه!یعنی آرزومه اگه یه روز قراره پیر شم یه همچین آدمی بشم!...از اونهاست که واقعا" دلش جوونه...همش یا با تور خارجه یا همینجا هم که هست خوشه...چند ساله عضو گروه کوهنوردیه و شوهرش هم با اینکه زیاد از اون بگردها نیست عضو کرده و به منم همیشه میگه بیا اونجا همه جوونها هستند آتیش روشن میکنن گیتار میارن شعر میخونن و اینها که تشویق شم!:)) ولی خب من همش گیر این امتحانها و درسهام...چند تا از بچه های دانشگاهمون هم تو همون گروه عضوند...همش به من میگن چرا نمیای کوه عمه ات انقدر فول انرژیه تو چرا انقدر بی حالی!:))

چند سال پیش براش تشخیص سرطان روده دادند که عمل کرد و بعد هم شیمی درمانی...ما اصلا" خبر نداشتیم بعد از یه مدتی که موهاش ریخت فهمیدیم...و بعد هم دیگه الان درمان رو قطع کرده...به ما اصلا" مشکلش رو نمیگه و من زیاد در جریان جزئیاتش نیستم...

امروز بعد از ظهر من خواب بودم...بیدار شدم مامانم گفت عمه زنگ زد گفت به فینگیلی بگو دیگه درس که نداره پاشه فردا با ما بیاد کوه...میدونین عاشق کوه و جنگلم ولی خب اونجا نمیخوام تنها باشم در اون حد هم که با عمه ام صمیمی نیستم باهاش خوش بگذرونم!...در هر حال تو این مدت همش همینجا بودیم دیگه تو خونه عنکبوت بستم گفتم یه بار برم ببینم چجوریه این همه تعریف میکنند!خیلی هیجان دارم...شایدم هم چندتا آشنا ببینم و بیشتر خوش بگذره... خب خدا کنه هوا خیلی خوب و آفتابی باشه...ولی نه شایدم بهتره سرد باشه تا آتیش روشن کنن!:))

باید بخوام صبح پنج اونجا باشم...از ساعت 12 تو رختخوابم نمیدونم چجوری بخوابم تو این مدت از 4 زودتر نخوابیدم!...از بس دراز کشیدم سرم درد گرفته!...دوست ندارم همش تو اتوبوس خواب باشم!ولی فکر کنم با این وضعیت اونها برن تا قله و برگردند من تازه از خواب بیدار شم!!!:))

...at the end of vacation

همیشه ی خدا این تعطیلات...یا زیادی کوتاهه که آدم نمیدونه کی سر و تهش هم اومد یا خیلی بلنده که کنترلش از دستم خارج میشه...از آن آدمهایی هستم که هیچوقت از همون بچگی تعطیلات درست و حسابی نداشتم همیشه بین این کلاسهای تقویتی تابستانی شوت میشدم و چون هیچوقت هم در زندگیم یه بچه ی درسخونی نبودم همیشه یا خود کلاس رو داشتم یا استرس قبلش رو... یادمه همش کاکرو و سوباسا رو با استرس قبل از کلاس زبان میدیدم...در هر حال برنامه ریزی برای اوقات فراغت برای من معنی خاصی نداره...برای همین هم اگه ده روز تعطیل به من داده بشه انقدر در انجام علایقم افراط میکنم که رسما" از بین علایقم خارج میشن!اصلا" تا حدود زیادی لذت انجام خیلی از کارها به خاطر کم انجام دادنشونه...مثل یک ساعت خوابیدن روز قبل امتحان که هیچوقت اندازه ی خوابیدن تا لنگ ظهر روزهای تعطیل نمیچسبه...

باز هم هفته ی آخر تعطیلات شد من و کوهی از کارهای نکرده…دیروز صبح میخواستم برم دانشگاه...صبح ده پا شدم صورتمو شستم صبحانه خوردم بعد یکم فکر کردم خب حالا چه عجله ایه فردا میرم دوباره خوابیدم!با یک مهارتی سر خودم شیره میمالم که خودم هم کیف میکنم!!...کتابهای کتابخونه که برای آخرین بخش گرفته بودم هنوز پس ندادم...انتخاب واحدم که امروز تقریبا" تموم شد...کلی خرید...دندونپزشکی...آرایشگاه...اتاقم رو که الان همه ی بساط طرب و سرگرمی ام درش چپونده شده تمییز کنم...خب زیاد هم بد نیست...آدم یه زندگی شلوغ پر از کارهای متنوع داشته باشه خیلی خوبتر از بی مصرفی و بیکار موندنه...الان باید برم این جمله رو صد بار بنویسم تا تاثیر مثبتش رو آزاد کنه!!!

امروز رفتم انتخاب واحد شدم!این لینکدونی گوگل ریدری هم از صدقه سر تکنولوجی پیشرفته ی دانشگاهمونه که کله ی صبح دانشگاه جهت استفاده ی بهینه از وقتم نشستم تو سایت و افتادم رو گوگل ریدر و رفت تا آخر ساعت اداری که به زور کردنم بیرون!!!!نمیدونم چرا دیگه از تو خونه نمیتونم گوگل ریدرم و حتی جی میلم رو بازش کنم همش میاد سرتیفیکیشنم مشکل داره!...لینکدونیم هم درست شد!من پارسالم این لینکدونی رو درست کرده بودم ولی بااینکه قالبم بنفش نبود ولی این فونتش همینجوری بنفش و خیلی خیلی گنده تر بود و انقدر زشت بود که برداشتمش و از خیرش گذشتم...دیگه الان لینکهام خیلی از پارسال بیشتر شده و نیاز بود گفتم هر چی هست درست کنم بذارم تهش...ولی بازم خیلی چیز ایده آلی نشد چون این گوگل ریدرم مال پارسالم بود و پر از لینکهای عجیب غریبه!من تا یه جایی ویرایشش کردم ولی دیگه وقت نکردم به همش برسم و هر چی دستم اومد لینک کرده بودم...به خاطر همین ممکنه یکم قاطی پاتی باشه... 

سعی کردم همه ی لینکهام رو وارد کنم ولی بازم خودتون هر وقت آپ کردین بیاین نگاه کنین اینجا بالا اومده یا نه چون تعداد زیاد بود احتمالش وجود داره که من گیج شده باشم و یکی از دستم بیافته... نگران نباشین!اگه شما قبلا" لینکم بودین یا الان هم لینکم هستین یا اگه بعد از آپ کردن دیدین اینجا نبود به من اطلاع بدین که در اولین فرصت برم و اصلاحش کنم...بعد یه سوالی؟!!من همه رو با فید وارد نکردم یعنی مشکلی پیش میاد؟!بعد یه سوال دیگه!!من 100 تا لینک رو زدم ولی اینجا سی و خورده ای اومده یعنی دلیل خاصی داره؟!!

پاییز داره میاد دوباره بارون هوای ابری و گرفته سرما...یعنی هر چقدر هم ملت بیان و انرژی مثبت بدند که وای چه خووووب ...پاییز.... چه فصل زیبا و روخ انگیزی و برگهای معلق و رنگهای گرم...عمرا" نمیتونم قدر انگشت کوچیکه ی تابستون هم دوستش داشته باشم...هر قدر هم از خوبی پاییز بشنوم ته احساسم نسبت بهش یه نانومتر هم جابجا نمیشه...فکر کنم نیاکان من از قوم بربر در ناف خط استوا بودند!

میدونین!!حقیقتش نمره ی اون درسه که من یه چندصفحه اش رو ننوشته بودم هنوز نیومده...امروز نمره ی بچه های دوره ی قبل از ما رو دیدم باز استرس گرفتم این مدت اصلا" به کل یادم رفته بود...نمره هاشون خیلی بد بود...نمیدونم چی میشه...الان نوشته ام رو خوندم دیدم داره زار میزنه!از این نظر یه توضیحی رو لازم دونستم!

 

فرفری خالی نه فرفری فردار!!

چند وقت پیش مهمونی بودیم بحث اومد روی فارسی وان...همه نظراتشونو میگفتند منم گفتم واقعا" کیفیتش دیگه داغون شده...با اینکه همه ی اعضای خانوادمون با یه فیلمی معتاد فارسی وان شدند شاید ده دقیقه هم در روز نگاه نمیکنم اول خوب شروع کرد ها ولی دیگه الان اصلا" قابل تحمل نیست...یعنی هر دفعه این سالوادورو زیر دوش آب نشون میده که دلبری میکنه میخوام بزنم شیشه ی تلویزیونو خورد کنم!باز این پی ام سی بهتره...این فیلم پالوما رو با همه ی حماقتهاشون ترجیح میدم...

چقدر میتونه آدم خوشحال شه که شخصیت مورد علاقت رو بگی و بعد بگن میدونی فینگیلی اتفاقا" تو خیلی شبیه اینی و همه هی پشت هم تایید کنند که آره آره خیلی خیلی شبیه پالومایی من اوندفعه هم میخواستم بگم بهت...

البته بگم به نظر خودم زیاد شبیه نیستم ها!...شاید اگه دور وایسی و چشماتو خیلی باریک کنی...یه کم!! 

                         

منم تحت تاثیر اتمسفر همش موهامو صاف پشت میبستم که این شباهتمو بیشتر تو چش مردم بکنم!!!:)) حیف که هیچکی این پی ام سی رو نگاه نمیکنه!!اگه یک سوم آدمهایی که همش فارسی وان میدیدند پی ام سی میدیدند من حتما" خوشبخت ترین آدم روی زمین میشدم!!:))...

ولی دیگه این آخرها حالم شدیدا" از این همه یکنواختی قیافم بد میشد!...امروز خواهرم اومد با موهای فرفری مورچه ای!!...اون عکاسه که باید کلیپ عروسیشونو آماده کنه بهش گفته موی صاف بهت نمیاد اینجوری مصنوعیه برو فرفریش کن!!بعد بیاین چندتا عکس هم با موهای فر بندازین...شاید 180 درجه قیافش عوض شد...من همیشه از بچگی عاشق موهای فرفری بودم...خواهرم یکی از این کفهای حالت دهنده هم برای من خرید که منم موهامو وز وز ببعی کنم!!!....وااااای چقدر من اون عکاسه رو دوست دارم با این سلیقش!!:))... 

در جا رفتم تو حموم شستم همه ی موهامو بعد کلی کف زدم روش...بعد هم بابلیس کشیدم که فرهاش هم اندازه شه و نصف فیکساتور رو زدم روش که دیگه تکون نخوره!...الان مثل چوب خشک شده ولی دوسش دارم و شدیدا" به همه توصیه میکنم!...موهای من بلند شده ...یعنی اگه سقف رو نگاه کنم تا کمرم میشه!!!ولی با موهای متوسط هم خوب میشه...همش هم یه ربع به یه ربع میرم جلو آینه مثل دیوونه ها و هی موهامو باز میکنم نگاه میکنم دوباره میبندم!...

البته یه راه دم دست تر دیگه داره ولی بین خودمون بمونه یکم بی کلاسیه!!میگن که دلستر یا نوشابه بریزی رو کلت همون نتیجه رو میده!!فقط اینکه باید جای فیکساتور حشره کش بزنی که مورچه و زنبور جمع نشه!!:))

مطمئنم خدا خیلی دوستم داره...چقدر خوب که نه امروز و نه به این زودی ها عید قربان نیست:))