هییی!در خماری ترک اعتیاد!

کلی سوال جواب دادم...یکی از محبوب ترین کارای فیض بوکیمه!بعد با دودلی و شک و تردید صفحه ی تنظیمات حساب کاربری باز کردم...نشد!فک کن!نمیدونین یک انسان چه مراحلی رو باید پشت سر بذاره تا اونجا رو قسمت غیر فعال کلیک کنه!...دوبار هم زدم و تایید کردم لامصبو!

5 جلسه ی اول کلاس رانندگی تموم شد همون آیین نامه و موتور و اینا...باید دو هفته پیش میرفتم ولی امتحان داشتم و انداختمش عقب...آیین نامه یه غلط داشتم و موتور هم خیلی باحال بود یه سرگرد یا سرهنگ یا...نمیدونم چی می اومد که همش همه رو مسخره میکرد!...از هرکی چندتا سوال میپرسید تا پاس کنه مثلا"...ولی همه رو پاس کرد آخر!!اول ازم پرسید تو آب کولرو میریزم تو ماشین!!؟من گفتم آره...خب چرا نریزیم!؟!گفت نههه آب سنگین باید بریزیم و اینها...تو فرمم نوشته بودم دانشجو...گفت خب دانشجو چی هستی متناسب با اون ازت سوال بپرسم!گفتم پرشکی میخونم...گفت خب شما بگو کلا" نظرت نسبت به کلاس این مدت چطور بود!!؟گفتم عالی بود و بسیار بسیار مفید بود و اینها! گفت خب قبولی برو!

کلاس شهرمون از فردا شروع میشه...با یه خانومه گرفتم زیاد مهم نبود برام هیچکی رو نمیشناختم آخه...دیگه همین مونده بود تهش!

هااا فهمیدم!!یه جایی داره اون زیر مال تیک زدن اینکه دیگه رایانامه دریافت نکنید و اینا...فک کردم زیاد مهم نیست...هییی تموم شد!حقیقتش این آخراش دیگه انگیزه ی زیادی هم نداشتم براش بیشتر از عادت بود...میدونین فکر میکنم واقعا" فیض بوک دوستی ها رو کمرنگ میکنه قبلا" خیلی غصه میخوردم وقتی از دوستام و آدمهای دور و برم جدا میشدم ولی الان به لطف فیض بوک به این نتیجه رسیدم هرکی بخواد و ارزششو داشته باشه خودشو یه جوری تو زندگیت نگه میداره...

میخوام بخونم واسه امتحان پره انترنیم!یه امتحانیه که نمره اش احتمالا" برای آینده ی شغلیم مهمه و گذشته از اون باید حتما" قبول شم تا وارد سال بالاتر بشم...یکی از دوستام هست هروقت باهاش حرف میزنم کلی انگیزه میگیرم!الان هنوز از اونهاست که خیلی هدفمند و پرانرژی میخونه برای امتحان دستیاری...مخصوصا" که از وقتی امسال کلی از بچهامون خوب دادند و قبول شدند همه انگیزه پیدا کردند!خلاصه میگفتم....خیلی حرف زد پرم کرد که بخون از الان و وقت داری خلاصه کن و نمره ی خوب بیار!کلی فول انرژی شدم کله ام داغه الان!کاش یکی بود همیشه پرم میکردم!مثلا" یکی بود هی هر روز با انرژی میرفت و درس میخوند و تو نت مینوشت که میشد راحت ازش انرژی گرفت و در عین حال مزاحم کسی هم نشد!!نمیدونم چرا همه ملت خوشی هاشون واسه خودشونه و بدبختیشونو با بقیه شیر میکنن...

ای فیلمنامه نویسان چه میکنید؟!!

هرمریضی که میاد برای مصاحبه مثل فیلمه...چند روز پیش یه مریض آوردند گاوش رو دزدیده بودند و میگفت گاوم... امروز فرار از زندان گوانتانامو بود!چندتا از مریضا که باهم رفته بودند در فاز سرخوشی و مانیا ملحفه ها رو بستند به هم و از پنجره رفتند پایین!به یکیشون گفتیم چرا فرار کردین؟!میگه روحیمون ضعیف شده بود رفتیم شیشه بکشیم!:))الکی میگفت البته همونجا تو بخش همه ی این زهرماریها رو میکشن گرون فروشی هم نمیکنن بیچاره ها آخرین نرخش دستمونه سه تومن!:))...  

همه اینجوری نیستند...خیلیها بس که کشیده اند و خورده اند نمیتونی از آسمون هفتم بکشی پایین تورو که نمیشناسند هیچی و دیگه حتی خوشون هم نمیشناسند...ولی بعضی ها نزدیکند به قدری نزدیک که میتونی حتی درون خودت لمسشون کنی دردهایی میبینم که حتی از دردهای خودم هم برام ملموستره و گاهی همونجا وسط مصاحبشون چشمامو میبندم تا اشکم در نیاد...یه دختر بچه ی پونزده شونزده ساله رو آورده بودند که چند وقت پیش به خاطر حجابش دستگیر میشه و یه شب تو زندان نگهش میدارند و بعد آزاد میشه ولی چند روز بعد آزدایش هم هنوز در اون شوک و استرس بود و نه غذا میخورد و نه حرف میزد... 

تو این تیمارستانها به خدا بودن و پیامبر و رئیس جمهور و هندونه بودنشون عادت میکنی ولی به عذابهایی که کشیدند تا اینجوری بشن نه...

an ideal weblog with no privecy!

نبودم این مدت فوبی گرفته بودم دوستم بیاد اینجا رو بخونه!اصلا" دست و دلم نمیاومد بنویسم اول پیش خودم گفتم بیام بنویسم اگه میخونی اینجارو بگو بهم!بعد گفتم حالا فرضا" بیاد بگه!جز اینکه یه احساس بد پیدا کنم که چیزی عایدم نمیشه!همون بهتر که کور باشی و دنیا رو پر از گل و بلبل ببینی!بیخیال شدم دیگه!دلم تنگ شده بود واسه اینجا تنها جاییه که عمیقترین عواطف و احساسات و وقایع زندگیمو توش مینویسم!کلا" من زیاد اهل درد دل نیستم دوست زیاد دارم ولی هرگز دوستهای محرم اسرار نداشتم و هیچوقت هیچکسی نبوده که همه ی جزئیات زندگیمو بدونه...

هی هی هی!از وقتی رفتم بخش روان روانی شدم به کل!هی هر بخشی که میخونم میبینم قشنگ مطابقت داره با من واطرافیانم!استادمون میگفت نود و نه درصد آدمهای دور و برمون مشکل روانی دارن میدونین!؟پس غیر طبیعی نیست رفتارم!میدونین ما با فشار روانی بزرگ میشیم کلا" همه ی زندگی تحت فشاریم چه از نظری روحی و چه جسمی...حتی به اساسی ترین اعتقاداتم هم شک بردم فکر کردم نکنه وسواس فکریمه که میگم نماز نخونم یه اتفاق بدی پیش میاد!نمیتونین دریابید میزان خوشحالی منو وقتی فهمیدم آدمهای سایکوتیک مانیا و سرخوش خالی نداریم یا دوقطبی هستن یا تک قطبی افسرده!:))...البته تا وقتی روابط اجتماعی و زندگی به خطر نیافتاده بیماری نیستن اینها...

یه مدتیه میخوام فیض بوکم رو غیر فعال کنم ولی دلم نمیاد!!وابستم بهش اصلن هم نمیتونم این تکانه هامو کنترل کنم!گاهی لپتاپو میبندم میذارم تو یه اتاق دیگه که دم دستم نباشه مثلا"!بعد هر یه ربع نیم ساعت با موبایل چک میکنم!البته از کار و زندگی نمیدازتما خیلی اکتیو نیستم بیشتر کنجکاوم!!!ولی اصلا" از هرچی وابسته کنه و اراده آدمو بگیره بدم میاد...چه میخواد آدمها باشن چه خوراکی فیص بوک حشیش کراک شیشه!!!:))

رفتم برای گواهی نامه ثبت نام کردم از شنبه باید برم...احساس عقب موندگی میکنم باید خیلی قبلتر ها میرفتم ولی اونموقع ها میدونستم بابام ماشین نمیگیره برام...الان میگه ماشین میگیرم... ولی باید خوب یاد بگیری و قبول شم همون دفعه ی اول!یکم استرس گرفتم میگن سخت میگیرن منم قیافم بچه میزنه میترسم ردم کنن ولی خب مردم با آیکیو منفی قبول میشن نباید سخت باشه خیلی!تا خدا چی بخواد حالا...

وبلاگی هفته ی پیش 2ساله شد...برنامه ی بلند مدتم اینه که اینجا رو نجات بدم...یه وبلاگ بدون هیچ پرایوسی و حریم خصوصییییی!ثانیه ثانیه های قشنگ زندگیمو توش ثبت کنم...همه ی لحظه هایی که میدونم هیچوقت تکرار نمیشه ...همه ی اتفاقای کوچیک و بزرگی که دوستشون دارم...یعنی میشه!؟