او یک فرشته بود!!

 

این چند شب انقدر عذاب کشیدم که خدا میدونه!!!ولی خب همشون رو گذاشتم به پای اینکه خدا میخواست من کفاره ی گناهامو بدم و الان فکر کنم فقط گناه های دوماه اول تولدم مونده!!!:)))

اولش اینکه سه شب پیش نشسته بودم واسه خودم تلویزیون میدیدم این کنترل هم دستم بود یهویی الکی همینجوری از بیکاری زدم روی تنظیمات رسیور و بعد رفتم قسمت جستجوی blindش!این بیچاره داشت واسه خودش جستجو میکرد من دیگه خسته شدم حسش نبود بمونم...زدم رو exit تا زودتر برم و بعد دیگه نابود شدم!!!یهو رسیور خاموش شد دوباره روشن شد و روی یه صفحه که عکس کره ی زمین داشت فیکس شد!!هر دکمه ای هم میزدم میگفت سرویسی موجود نیست!!یعنی به صورت خودکار همه ی کانالها رو پاک کرده بود!!خلاصه سرتونو درد نیارم اینها رو گفتم که شما یه بار این کارها رو نکنید!!از ساعت 2 شب تا 12 ظهر من هر کاری کردم نشد به خواهرم گفتم اومد و اونم هرکاری کرد نشد...دیگه آخرش گفت بذار بره یه دور بره جستجوی blindش رو کامل کنه...جستجو رو کامل کرد و درست شد!روزه هم گرفته بودم که تا هر کی میخواست دعوام کنه میگفتم من روزه ام ها!!!اذیتم نکنین!!!:))

بعد 2 شب پیش مهمونی بودیم وساعت یک شب برگشتیم خونه دیدیم هیچکدوم کلید نداریم!این که کلید نداشتیم که زیاد مهم نبود میتونستیم بریم و از خواهرم بگیریم ولی مامانم مطمئن بود در حیاط رو کلید کرده و اگه الان همراهش نیست پس روی در گذاشته یادش رفته برداره و وقتی ما رفتیم بعد دزدها اومدن و همه چی رو بردند!ما دیگه مردیم و زنده شدیم تازگی هم خونه ی یکی از فامیلامون رو دزد زده بود همش تصویر به خونه ی خالی و جارو شده میاومد تو ذهنم!خلاصه رفتیم تا دم در خونه ی خواهرم مامانم یهو جای عینکش رو باز کرد دید کلید اونجاست!!!

دیشب هم یه ایل مهمون داشتیم تا دقیقا" 3 شب داشتم با مامانم خونه رو قابل زندگی میکردیم!!!حالا نه اینکه خیلی بچه ی کاریی باشم ها!ببین اوضاع خونه چقدر خراب بود!مامانم هم هی با احساساتم بازی میکرد که من هیچکس رو ندارم کمکم کنه و دوتا دختر بزرگ کردم واسه چی و اینها! دیگه عملگی به معنای کامل کلمه یعنی از یه طرف جمع میکردیم میشستیم پاک میکردیم باز دوباره از پشت مبل زیر صندلی روی فرش...بشقاب و لیوان و میوه و برنج بیرون میاومد!خلاصه تموم شد ولی هنوز هم همه ی تاندونهای دستم درد میکنه! 

بعله...اینجوری شد که دیگه الان من میتونم برم با فرشته ها در بی گناهی مسابقه بذارم!!:))

نظرات 12 + ارسال نظر
امیر شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:04 ق.ظ http://www.dr-amn.blogfa.com

ممنون

[ بدون نام ] شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:43 ب.ظ

من مطمئنم که شما مثل روز اول تولدت پاک شدی. اینهمه کفاره کافیست

یعنی از آسمون وحی شده؟!!

دکتر نوید شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:51 ب.ظ http://yaghesh.persianblog.ir

پس حسابی اذیت شدی....

حمید شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:02 ب.ظ http://dr_ahmadi.mihanblog.com/

یه دفعه چقدر بلا نازل شده سرتون

[ بدون نام ] شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:26 ب.ظ

اخی. نه دکتر جان تو کفاره همه گناهاتو دادی. حق داری که فرشته بشی...

مداد گلی شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ب.ظ http://medad-goli.blogfa.com

من مداد گلی بودم. اما نمی دونم چرا اسمم پرید

بابا بزرگ شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 ب.ظ http://dastyari.blogsky.com

سلام
اون شاه بیگی که گوش کردی مال امسال بود!!
ببین تو که مثل من اینقدر باصووادی میشه کاری کنی ابجی بزرگه از من جلو نزنه قول میدم برات بستنی چوبی بخرم
بیا برام خصوصی بنویس ببینم شاه بیگی را از کجا گیر اورده بود و الا بستنی مستنی خبری نیس!

سلام,تو نظرات همون پست گفتم که...نه مال امسال نبود...مال موسسه ی پارسیان دانش....
دکتر جان بستنی چیه؟!!خواهرم قول داده دستیاری دانشگاه ما قبول شه همه ی نمره هام بدون امتحان ۲۰ شه!!نرخها رفته بالا دیگه!!!!

دکتر اشتباهی یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ق.ظ http://www.dreshtebahi.wordpress.com

سلام فرشته جان!!خوبی؟!!
تو دعاهات به یاد ما هم باش
میگم یه وقت ازون فرشته نگهبانای این انیمیشنه : ملکوت!!! نباشی؟!!؟

نه اشتباهی جان...همه ی سعیمو میکنم!!!

آرزو! یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:05 ق.ظ

سلام خانم دکتر
ببخشید از یادداشت های یک دانشجوی پزشکی (من و پزشکی) خبر دارید؟
چند روزه وبلاگشون باز نمی شه

والا نه...ولی انگار همه ی پرشین بلاگها مشکل پیدا کردن...

بهروز یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:23 ب.ظ http://www.rapidsharj.com

خیلی کارت درسته دکی.
نامه یادت نره

خانوم دکتر سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:12 ق.ظ

آخه اینم شد کفاره، معلومه هیچوقت سختی و بدبختی نداشتی ، امیدوارم هیچوقت هم بدبختی وسختی نداشته باشی نازنین

شرمنده دیگه!همین در توانم بود!!:دی
مرسییی....ببخشید کدوم خانوم دکتر؟!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 ق.ظ

یه خانوم دکتر ناشناس که 4 سال پیش فارغ التحصیل شده

لطف کردی عسیسم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد