problems...

آقا بنده هر وقت دوز سرخوشیم میره بالا خدا یه مشکلی میذاره تو دامنم یکم متعادل شم!!از هنرهای جدید فینگیلی علاوه بر اینکه سر امتحان یه قشرعظیــــــــمی از سوالات رو بلد نیست ده بیست سی چهل میکنه بعد جواب میده علاوه بر اینکه یه تعدادی است رو نیست میبینه...ندارد رو دارد میبینه...به جز ها رو قورت میده...از بس دلش رئوفه جدیدا" یه چند ورق هم جا میندازه استاد سر تصیح به چشاش یه استراحتی بده!!!دیروز یه امتحان دادم داغوووون...بعد کم نیاوردم که...باز خوشحال و خندون از امتحان اومدم بیرون...دیدم یه عده ناراحت یه گوشه ای اجتماع شدند رفتم یه سرچی کردم دیدم چند صفحه جا انداختند منم رفتم تریپ دلداری که اشکال نداره بابا! فدای سرتون!پیش میاد!چند ورق که چیزی نیست!ایشالا ورق های زندگیتون رو خوب پر میکنین!بعد پرسیدم کدوم صفحه بود حالا و دیدم عجب!منم همچین صفحه هایی ندیدم که!...

بدو بدو بدو یه ضرب سه طبقه رو رفتم بالا وبا کله رفتم تو اتاق استاد!...بعد نیس شب امتحانها همونجا سر کتاب خوابیدم و جام بد بود دور چشم کبود و آرایشم نداشتم خلاصه مثل این مرده ها کنف رفتم پیشش...همونجوری که تلاش میکردم درست نفس بکشم بهش گفتم سلام استاد من چند ورق جا انداختم چیکار کنم!!!؟بیچاره فکر من الان غش میشم با اون وضعم!!!بهم میگه اشکال نداره چیزی نشده که خانوم دکتر!بشین اول بذار نفست بالا بیاد!!!بعد منم همونجا نشستم!اسمم رو نوشت و گفت چند نفر دیگه هم همین مشکل رو داشتند و اینا...نمیدونم از روی چی من فکر کرده من ابوعلی سینام و آخر پزشکی و فقط یکمی نگرانم این ترم رتبه یک رو نزنم!میگه یعنی این چند ورق نگرانت میکنه که بیافتی؟!!میخواستم بگم صد در صد دیگه تو رودر بایسی گفتم یکمی!شاید!

بعد دیگه هیچی آخرش گفت نگران نباش!برو به سلامت!نمیدونم از سر همدردی گفت یا نیت انجام کار مثبتی داره ولی من از اونجا که موجود خوشبین و سرخوشی هستم به فال نیک گرفتم!!...بسیار تشکر کردم و گود بای کردیم...

اومدم خونه دیدم وااای همه عزا گرفتند...یکی از دوستای صمیمی دبیرستان خواهرم که ما باهاشون رفت و آمد داریم پنج شش ماه پیش عروسی کرد...اول که قرار بود با یکی دیگه ازدواج کنه بعد از عقد روابطشون بهم خورد...با این پسره آشنا شد فوق لیسانس یه رشته ی خوب با خونه ماشین و اینها... یه سال عقد بودند و بعد ازدواج کردند فردای عروسی سر اینکه مامانت اونجوریه مامانم اینجوریه دعواشون میشه پسره ی بیشعور هم کتکش میزنه...چقدر میتونه یه آدم حیوان باشه که دست رو زنش بلند کنه...من نابود شدمها باور کنین من قبل دیروز فکر میکردم دیگه کسی تو ایران زنش رو نمیزنه!...بعد همین نبود که فقط...این بیچاره دختره بازم به کسی نمیگه دوباره میبینه تو گوشی شوهرش اس ام اس عزیزم و فدات بشم و اینهاست...بهش میگه این چیه میگه اینها مزاحمند...پس فرداش میفهمه همون دختره است که اومده تو عروسی ازشون فیلم گرفته!...بعد چند وقت بعد میبینه سیگار میکشه چند وقت بعدتر دیگه تو جیبش هم تریاک پیدا میکنه...یه مدت میگذره باز یه شب کتکش میزنه و بدون روپوش و اینا میندازتش تو خیابون...این هم دیگه میره به مادر پدرش میگه و بعد پزشک قانونی و وکیل و اینا...خانواده پسره هم قشنگ خودشون رو کشیدند کنار...ما فکر کردیم شاید اصلا" این مریض روانی بوده و خانواده اش میدونند برای همین کاری نمیکنند چون رفتارهاش کامل به دو شخصیتی ها و مانیا ها میخوره...یعنی میگه کتکم میزد بعد میخندید!بعد یه ربع بعد میاومد بغلم میکرد!!!این مریض نیست؟!!شاید یکی از رو عصبانیت یکی رو بزنه ولی وقتی میزنه و شاد میشه یعنی مشکل روانی داره دیگه!...به همین راحتی زندگی و آینده اش تباه شد طلاق هم بگیره همه ی حق و حقوقش هم بگیره باز همون آدم سابق که نمیشه...بخدا حقش نبود...شما نمیدونین این چه دختر شاد و با نشاطی بود مامانم خیلی دوسش داره همیشه به ما میگفت من اگه یه پسر داشتم میدادم بهش!...نمیدونین چقدر سختی کشید چه دورانی داشت و چقدر بد آورد...

میگفت یه سال عقدش انقدر فیلم بازی کرده که حتی نمیدونست این سیگار میکشه...ما کل خانواده تمام ظهر و غروب دیروز داشتیم بحث میکردیم واقعا" چیکار میشد کرد؟چی میشد کرد که این بیچاره ها نکردند؟چجوری میشه باطن کثیف آدمها رو فهمید...انقدر غصه خوردم امتحان یادم رفت...آدم وقتی تو خودشه فکر میکنه همه ی مشکل دنیا رو خودش داره...چقدر دنیا میتونه بدتر باشه...

دعای شما حتما" کمکش میکنه...کاش مثل این سریالها مطمئن بودیم تا آخر ماه رمضون همه,مشکلاتشون حل میشه...

نظرات 23 + ارسال نظر
پرستو شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:08 ق.ظ http://www.parast00k.blogsky.com

فینگیلی جون بگیر بخواب عزیزم.
الان چه وقت آپ کردنه آخه دوستم!

مهرداد شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:14 ق.ظ http://boudan.blogsky.com/

اولا خاطرات و نه خاتراط
ثانیا دکتر و نه دکطر
ثالثا صواد نه و سواد
ولی از نوع امتحان دادنت خوشم اومد و همینطور پله ها رو بالا رفتن.
از سریالا نگو که حالم گرفته میشه.
خوش باشی

ربولی حسن کور شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:48 ب.ظ http://www.rezasr2.blogsky.com

سلام
واقعا نمیدونستی هنوز زنها کتک میخورن؟
کجا زندگی میکنی شما؟!
اما واقعا این پسری که شما نوشتین مطمئنا یه چیزیش میشه آخه آدم عاقل نمیاد روز بعد از عروسی کتک کاری راه بندازه و اون رفتارهارو انجام بده

مریم شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:51 ب.ظ http://maryam70.blogfa.com

هستن و پیدا میشن همچین ادمایی

حامد شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:31 ب.ظ http://www.hamedh.com

شوخی می فرمایین ! فکر کنم اینارو تو خواب دیدین . من دیده بودم کسی یه برگه جا بندازه ولی احتمال اینکه چندتا رو نبینه تقریبا به صفر میل می کنه . البته یکی از بچه ها تعریف می کرد موقع امتحان نهایی سوم راهنمایی برگه ی سوالا رو داده برگه ی جوابو با خودش آورده خونه ولی بازم حرکت شما شاهکاره.
در رابطه با قسمت دوم هم بگم که مشکل از ظاهربینی آدماس. فوق لیسانس ، خونه و ماشین خوب و ... . دوست خواهرتون که یه بار عقدشو به هم زده . یه بارم که اینطوری شده . مطمئن باشین ده بار دیگه هم بخواد مزدوج بشه همین اتفاقات براش میوفته .

من خودم هم اول باور نمیکردم فکر میکردم ورقها رو درست منگنه نکردند که من همچین صفحه هایی نداشتم!...بعد ورقم رو در آوردن باورم شد...اینجوری بود که ته یه صفحه ای نوشته بودند موفق باشید و اینها...بعد من هم تا اون صفجه رسیدم بعد دوباره بر گشتم از همون سوال آخر به اول مرور کردم...یعنی با اینکه دوبار خوندم ولی سه صفحه رو ندیدم!شانسی که آوردم سوالها زیاد بود اون سه صفحه کلن دو نمره میشد...
یه سال عقد بودن که باطن همو بشناسن دیگه...یعنی شما میفرمایین مشکل از دوست خواهر منه!!!؟

حمید احمدی شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:13 ب.ظ http://dr_ahmadi.mihanblog.com/

سلام خانوم دکتر خدا بهت صبر بده واقعا دلم کباب شد

دکتر اشتباهی شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:48 ب.ظ http://www.dreshtebahi.wordpress.com

سلام
خوب آدم همین چیزا رو میشنوه که میترسه از هرچی ازدواج و شوهره!! اه...آخه چطور ممکنه؟؟کی جواب این همه ضربه ی روحی که این دختر بدبخت خورده رو میده؟!

متواری شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:07 ب.ظ http://motavari.blogfa.com

چقدر امتحان دادنامون شبیه همه

Miss o0o0o0om یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ب.ظ http://www.oooooom.blogfa.com

فینگیلی جونم خوشم می یاد که تا نصفه شب عینهو خودم بیداریــــــــ...دی:!
بیچاره دختـــــــره.... کلی دلم سوختـــــ...شانسه ها...ایــــ
عجب امتحانی دادیـــــا....دی:!

دوستان ابدی یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:57 ب.ظ http://www.for-ever-friends.persianblog.ir/

دکتر جان روزت مبارک شدید

نیلوفر یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:21 ب.ظ http://nilufarr.blogfa.com

سلام ...ممنون که سر زدین...
امیدوارم مشکل همه حل شه و هیچ وقت گیر یه هم چین آدمایی نیفتیم

پرستارکوچولو(سمیه) یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ب.ظ http://somayehnajafi.blogfa.com

سلام دوست گلم
روز قشنگت مبااررررررررکککککککککککککک

مداد گلی دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:52 ق.ظ

واااااااااااااااااااااااااای. چقده بد. امید وارم نسل این پسرا برداشته بشه. البته اشکال از خانواده هاشونه که می ذارن همین جوری اینا ازدواج کنن.
و
دکتر جون روزت مبارررررررررررررررررررررررررک.

خانم آبی دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:04 ق.ظ http://www.mrsblue.blogsky.com

حالا امتحان که مهم نیست فینگیلی..اما وقتی زندگی این دوستت رو خوندم دلم خیلی یه جوری شد..خب لابد زود عقد کردن!آدم باید قبل عقد کلی حواسش رو جمع کنه و بره و بیاد که خب تو بهتر از من می دونی..
به نظر من طلاق که بگیره..خیلی هم خوب می شه..کلی تجربه ی با ارزش داره و می تونه همه چیز رو خیلی خوب تر شروع کنه..اما می فهمم که زخم داره..محو می شه جای زخم با یه زندگی و مرد خوب.

مریم! دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ق.ظ

سلام دکی جوووووووووووووونمممممممم

روووووووووووووووزت مباااااااااااااااااااااااااارکککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک

بیا وبم کارت دارم

لژیونلا دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ

سلام خانم دکتر. روزتون مبارک...

بوبو دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:59 ب.ظ

سلاامممممممممممممم دوکییییی روزت مبارک:)
امیدوارم همیشه تنت سالم باشه تا به اهدافت برسی
روزت مبارک

سمیرا دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:49 ب.ظ http://rangarang2.blogfa.com

منم یکی و می شناسم نامرد 2 بار خودکشی کرده و معتاد بوده و. . . اما چه میشه کرد خودش هیچی حداقل باید مادر اون پسره یه کم انصاف داشته باشه که یه دختر بیچاره رو با اون همه ارزویی که داره بدبخت نکنه
در ضمن روز پزشک هم بسی بسی بر شما مبارک

یه دوست دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:16 ب.ظ http://www.bakn2464.blogfa.com

سلام
من واسه کمک به یکی از دوستان مشترک وبلاگ نویسمون یه وبلاگ جدید درست کردم و ازشما دعوت میکنم که سری به وبلاگ بزنین و نظرتون رو در مورد این موضوع بگین. بیصبرانه منتظر حضورتون هستم.

سلام...چشم...

یه دوست دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:17 ب.ظ http://www.bakn2464.blogfa.com

سلام
من واسه کمک به یکی از دوستان مشترک وبلاگ نویسمون یه وبلاگ جدید درست کردم و ازشما دعوت میکنم که سری به وبلاگ بزنین و نظرتون رو در مورد این موضوع بگین. بیصبرانه منتظر حضورتون هستم.

یک دانشجوی پزشکی دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:21 ب.ظ

نگرا نباش خودش گفته یعنی تمومراستی روز پزشک مبارک همکار جان.البته الآن شد دیگه شب پزشک

هیس چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ب.ظ http://l-liss.blogsky.com


آدم های بد...
چه قصه ها که درست نمیکنند
تازگی ها دست دیو ها را ازپشت سر میبندند

سورنا جمعه 19 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:35 ق.ظ

سلام
این صفحه هم تموم شد ولی یکم این مطلبت که دارم زیرش کامنت میزارم تلخ بود به نظر من هر مردی که زنش رو میزنه رو باید انداخت تو چرخ گوشت اونم با دنده زیر دو چرخش کرد که خوب نرم و لطیف شه بعدش انداختش تو دله آشغال

سلام
وای!خدا قوت پهلوووون!
:)) مرسی شرمنده شدم کلی!کاش وب داشتی جبران میکردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد