غم های زمینی

همه ی آدمها مشکل دارن زندگی هیچوقت بیکارت نمیذاره همیشه یه سوژه ای هست که مشغولش باشی...همیشه یه سر بالایی... دیواری...پله ای جلوته...هر کدوم یه دوره ای باهات میمونند و به تکاپو میندازنت درگیرشون میشی ونگرانت میکنند ولی باعث میشن احساس کنی زنده ای...مهم نیست این مشکلت چقدری باشه...کم باشه یا زیاد...با مامانت دعوا کردی یا نگران بحران گرم شدن زمینی!...همیشه هستند...و باعث میشن یادمون بیافته چی هستیم و برای چی هستیم...

رنج ها که میان هر کسی یه مکانیسمی برای فرار ازش داره یکی افسرده میشه یکی دیوونه میشه و کلا" کرکره رو میکشه پایین!یکی غش میکنه یکی میافته رو غذا!...من عموما" موجود فراموشکاری ام!نه فقط این جور مواقع ها!تو درسها هم همینطور...توی خاطراتم هم همینطور...توی غصه هام هم همینطور...شاید چیزی که باعث شده من تا الان افسردگی نگیرم همین بود وگرنه الان که نگاه میکنم انقدربلا اومده سرم که خدا میدونه ولی خب دیگه آخر آخرش یه هفته...بعد دوباره همون میشم که بودم...چیز خوبی هم نیست ها باعث میشه یه ملیون بار از یه سوراخ نیش بخورم!...بهم بگن دو هفته دیگه امتحان داری بازم میشینم تا یه روز مونده یکی تو سر خودم میزنم یکی تو سر کتاب...

گفته بودم آپارتمان تازه ساز همسایمون یه نگهبان داره و براش یه اتاق سه در چهار انداختند کنج دیوار که یه مدت خروس داشت و شبانه روز رو روانمون بود...پیرمرده هنوز هم هست هیچکدوم از آپارتمانها روهم نفروختن...همیشه رادیوش تا آخر بلنده تنها قسمت دوست داشتنیش همون موقع اذانه که دم غروب ها صدای اذانش میپیچه و یه حس فوق العاده ای میده...الان یه دوره ایه که تلویزیون گرفته ولی اتاقش یه نقطه ی کوره فکر کنم برای همین هیچ وقت صدای سیمای جمهوری اسلامی ایران از تلویزیونش نمیاد...ولی جاتون خالی هــــــــر شــــــب یه دور فیلم قارون رو نگاه میکنه!...بدجور بهش حسودیم میشه ها بدجور!!!آخه آدم چند بار میتونه یه فیلم رو ببینه و هر بار که مادر دختر زرپرست از پسر قارون که مثلا" تازه از هند اومده میپرسه اونجا خیلی میمون داره؟! و وقتی علی بیغم هم بهش میگه بعله اونجا خیلی میمون داره همه هم شکل شما...بلند بلند بخنده!!!!یا وقتی آهنگهاش شروع میشه صداش رو تا آخر بلند کنه وبا عشق باهاش بخونه!

زندگی همینه...منتطرت نمیمونه تا غم هات برند...منتظر نمیمونه تا پولدار شی خونه ی سه در چهارت سیصد در چهارصد شه اونهایی که دوستشون داری بدست بیاری به اون جایی که دوست داری برسی...چه خوب چه بد دنیا میگذره...ماییم که باید زشتی هاش رو زیبا ببینیم تو غم هاش خوش باشیم...و وقتی قدرتمون در حد انگشت کوچیک مورچه هم نمیشه بسپریمش دست کسی که قدرتش رو داره...غم های من هم هستند ولی در منتهی الیه آستانه ی فراموشی!

ولی خداییش مدیونین فکر کنین اینها رو گفتم تا بدونین چقدر فرهیخته و باحال و کولم!!!:))

نظرات 9 + ارسال نظر
لژیونلا شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:49 ق.ظ

خوش بحالش. واقعا خوش بحالش...

دکتر اشتباهی شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ق.ظ

شما چقد فرهیخته و باحال و کولید!!!:دی

حمید شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ب.ظ http://hamidahmadi.blogsky.com/

سلام دکتر
پست قبلیت که نمیشد نظر داد الانم که این پست و گذاشتی تو مایه های major depression میزنی
بلا به دوره

ربولی حسن کور شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:54 ب.ظ http://www.rezasr2.blogsky.com

سلام
به نظر من که داری به نتیجه درستی میرسی

حامد شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:21 ب.ظ http://www.hamedh.com

ما هم یه همساده داشتیم دور از جون همسایه ی شما ، نیمه های شب آهنگ ای نازنین داریوشو میذاشت . هفت سال متمادی این امر ادامه داشت و هرچی ما مشت می کوبیدیم پا می زدیم افاقه نمی کرد. خلاصه من با اینکه حالم از داریوش به هم می خوره ولی این آهنگشو حفظم .
به نظر من آدما کلا بی مشکل خلق شدن . اما این خودشونن که واسه خودشون مشکل می تراشن وگرنه کارتن خوابی چه مشکلی داره؟

زهره شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:03 ب.ظ http://www.hard2get.blogspot.com

من که دارم به زندگی خودم فکر می کنم می بینم برعکس تو .. من اتفاقا خیلی هم همه چی یادم می مونه ... و این خوب زیاد هم خوب نیست .. یعنی حافظه خیلی خوبی دارم .. حالا مشکلات .. سختی ها . .. شادی ها .. آدمهایی که تو زندگی ام به هر عنوانی میان و می رن .. یا می میرن ... اما چیزی که منو از پا نمی اندازه فکر می کنم سمج بودن منه .. آره من موجود خیلی سمجیم .. یعنی اصلا حاضر نمی شم بخاطز مشکلاتش حتی تو بدترین و سخت ترین هاش .. مثلا خودمو بکشم یا مثلا افسردگی شدید بگیرم و اینا .. خوب همه خسته می شیم .. همه ناراحت می شیم و این بخاطر
انسان بودن ماست که تاثیر می گیریم از این همه مسایل ...

بعدشم .. من وقتی خیلی فشار روی اعصابم میاد و وقتی حماقت و نامردی خیلی ها که تو زندگیم به نوعی دوستشون دارم .. رو می بینم در حقم .. باز بخودم می گم .. نه ... عصبانی می شم از دستتون .. اما انسانیت خودمو به خاطر اعمال شما از دست نمی دم .. لذت بردن از زندگی رو به خودم حروم نمی کنم .. و این فکر می کنم راهیه که منو خیلی تو ناراحتی ها و مشکلات زندگیم سر حال نگر داشته ... و بقولی مثل خیلیها که دارم می بینم .. داغونم نکرده و هنوز داغون نشدم ...

پویا شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 ب.ظ http://www.babolsarcity.blogfa.com

این نیز بگذرد
سخت نگیر

مریم! دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:12 ب.ظ

سلام دکی جونممممممممممممممم


بابا کجایی بی وفا؟آهای بی وفا دیگه دوستم نداری؟(با صدای بردار!افشین خوانده شود!!)

آره گنچ قارون خیلی باحاله....یادش بخیر....

همینی که تو میگی...باید بسپاریمش به اونی که بهترینه...بزرگترینه....

نیلوفر دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:24 ب.ظ http://nilufarr.blogfa.com

یعنی هیچوقت این مشکلات تمومی نداره دیگه..
کاش میشدجای اون پیرمرد باشم..
کاش میشد آرامش ظاهری ادما رو یکم فقط یکم داشتم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد